حامي [قسمت1] هميشه بودي حامي تو تلخ ترين لحظه ها رها نكردي دستمو محكم كردي جاي پاتو هميشه بودي حامي تو بيابون تاريك خورشيد لحظه هام بودي تو ثانيهاي سخت بال پرواز زخميم بودي ديدي بغض تو نگام شنيدي بهت تو صدام مث كوه محكم بودي شايد لرزوند باد پايه هاتو ولي سخت بودي بودي هم گام هر قدمم شايد نميرسيد نفس ولي نشدي سرد نكردي ترد نزدي حرف مست و هوشيار راه بودي تو خاك ريز غصه هام هم سنگر بودي هم مسلك بودي هم دم بودي واسه دل تنهام [قسمت2] غرق تو افكار مثل يه قطره تو دريا نقطه اي گم تو حرفام جوهر تو رگهام ناجيه لحظه هام بودي نوشتي از حرفايي كه هيچ وقت ننوشتم بخشيدي روح زندگي اي كه حس نكردم گاهي برعكس توي بنبست مسير روشن بودي تو تاريكيه مطلق (مثل)خورشيد هم دمم بود بودي كه بودن فعل خواستن شد ساخت و كاشتن ساخت تا راه هست ساختار و مانع باهم زندس تا دنيا راه هست گفتي مرده زنده اي اگه كوك باشي با دنيا تا ته بساز فرداتو توي دفتر زندگي نامت