این حرفِ یه سربازه، از غربتِ یک سنگر یک نامهی خونآلود ، از جبههی خاکستر با بوسه به دستای مادرش شروع می شه میدونه که این سنگر فردا زیرِ آتیشه می گه اسمِ اون کوچه اسمِ من نشه ـ مادر! ـ اسمِ نسترن روشه، چه اسمی از این بهتر؟ نسترن رو می شناسی! اون دخترِ هم سایه س می خواستم عروست شه... اما بعدِ آتشبس برقِ چشمِ اون این جا توی جبهه با من بود اون دلیلِ جنگیدن، اون معنی میهن بود... مادر! نکنه یک وقت خونِ منو بفروشن اونایی که بعد از من پوتینامو می پوشن نگذاری که اسمِ من ابزارِ غضب باشه خونِ من و همرزمام بازیچه ی شب باشه اونایی که اسمم رو با عربده میخونن از بغضِ شبِ حمله یک ذره نمیدونن اونا تو شبِ آتیش فکر ِجونشون بودن رنگِ سفرههاشون بود خونِ صدتا مثلِ من مادر! نذار اسمِ من اسمِ کوچهمون باشه وقتی عشق نمیتونه توی کوچه پیداشه وقتی عشق به شلاق و حبس و توبه محکومه ردِ پای بغضِ من روی نامه معلومه... یادِ منو قایم کن تو اون دلِ پهناور حتا عکسمو بردار از رو طاقچه مون... مادر