[قسمت یک] همخواب رقیبانی و من تاب ندارم بیتابم و از غصهٔ این خواب ندارم دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست بسیار ستمکار و بسی عهدشکن هست اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست [قسمت دو] پیش تو بسی از همه کَس خوارترم من زان روی که از جمله گرفتارترم من روزی که نماند دگری بر سر کویَت دانی که ز اغیار وفادار ترم من بر بیکسی من نگر و چاره ی من کن زان کز همه کس بیکس و بییارترم من