Reza Pishro - Sor Israfil lyrics

Published

0 1709 0

Reza Pishro - Sor Israfil lyrics

My brother , my sister k**uminati (KILL ILLUMINATI) In the name of GOD ؛[قسمت ۱]؛ پادشاهان ستمگرِ قدیم ، دارن با کالبد های جدید به زمین بر می گردن اونا که باورش کنن ، سریعتر میفهمن مبارزه یاد میگیرن قوی تر میجنگن فقط بحث کاخ سفید و جیغ فاحشه نیست فراتر از اتحادِ دست کاهن و دیو اینو میدونم رسانه نابود کنندست چیزی که ختم به خیرش باروت مسلسله تمام حرف های آروم کُشندست من و تو رو میکنن توو کابوس معلق میسازن از ستاره یِ داوود مثلث بذار بهت بگم الآن هامون یه بچست بخاطر خدا میایم رو به روی هم همدیگه رو جادو میکنیم با بوی عودِ قلب بچه ها رو میکُشیم میندازیم توویِ لونه سگ خودتون توو لیموزین و بویِ پول و پر ؛[همخوان]؛ همزمان که نیزه‌یِ من کاغدو میشکافه مولانا رفته پیش ساقی تا باده رو بیاره میگن تاریخ بهم ریخته قامت میزانِش ممکنه از یه آهنگری باز کاوه رو بیاره ممکنه موسی بیاد و عصا به کارش نیاد ضحاک گرسنه شه و پِیتان بکارش نیاد اربابِ ما دستاش مثه دستای کارگراست اون کسی که کلیدسازِ درهای باغ و طلاست بی ارزش و توو خالین الماس بام جهان چند بار اینو فریاد زد فریادِ لالِ کلام خونش تووی زمستونه ترانه ساز بهار به کنعان یوسِف گم گشته باز آید ؛[قسمت ۲]؛ میخ روی گوشت ، گوش رویِ چوب اعتراف به اون سوی نور تووی معرفت من میده عود بوی جوب وقتی میده سوز بوی خوب به استقبالِ خورشید میره با کوه روی کوه نمیذارم با اسمِ من دگرگون شه تاریخ که عورت منو ببینن بگن روزه داری دارم از خودم میبخشم به هر روزِ مادیم که کوزه شکسته ببینن بگن کوزه کاری گاهی توویت بوی خالی دور از بویِ قالی ارتباط داشته باشی با هر دود مانی با انبوهِ دودِ مانی بگی دوده مانی بترس أ شیپورِ پشت صدام صور اسرافیل تاریخ شما ها رو میذاره تو گورِ جاوید اما آسمون جای من پناهگاهِ جاریم زمین هم گذاشتم برا قراردادِ کاریم توو این مبحث هم هزاران حلال زاده داریم ؛[همخوان]؛ همزمان که نیزه‌یِ من کاغدو میشکافه مولانا رفته پیش ساقی تا باده رو بیاره میگن تاریخ بهم ریخته قامت میزانِش ممکنه از یه آهنگری باز کاوه رو بیاره ممکنه موسی بیاد و عصا به کارش نیاد ضحاک گرسنه شه و پِیتان بکارش نیاد اربابِ ما دستاش مثه دستای کارگراست اون کسی که کلیدسازِ درهای باغ و طلاست بی ارزش و توو خالین الماس بام جهان چند بار اینو فریاد زد فریادِ لالِ کلام خونش تووی زمستونه ترانه ساز بهار به کنعان یوسِف گم گشته باز آید ؛[قسمت ۳]؛ تا وقتی زنده ای داری کام به جهان میدی از دستِ تاریخ ، هیچ راه فراری نیست توو دایره سرازیریم محافظ فراگیریم اما روح میشه دلیلِ رایج دراویشی نمیدونیم تا کِی تابع قوانینیم قوانینِ خودمون نه قانون هم آمیزی از بخارِ فاضلاب بارونِ طلا میشی آسوده فرا بگیر توو تابوتِ صد آیینی هر مربع چند مثلث دروازه درهای قلب 5:55 در بابِ حرف های شمس (صبر کنید) رفت تا ابر های مرگ با جمع 58 تا 85 که باهم در رابطن چقد وقتی این حرفارو دارم میگم سردم این حسو میذارم وقتی دارم میرم معبد (رضا) وقتی بازم پیرهن کَندم توو جوونی پیرم کردن تیرم در رفت درست وقتی میشم بیش از حدم وقتی خیلی مدخن میبینم ماه شده حاکم تعجب نمیکنم به جا تار بیاد ترامپت شاید توو جهنم از غبار بیاد دانته ببینم پوسترِ پاک و وینیستون عقاب باهاشه دوربینش توو گردنش و دلارش توو ساکش میگه رنگین کمون توو آسمون و خدا رو ماهه بیا، توو این بی جاذبه یه جاذبه بسازیم که خدا رو نزدیک کنه باهاش خاطره بسازیم ؛[همخوان]؛ همزمان که نیزه‌یِ من کاغدو میشکافه مولانا رفته پیش ساقی تا باده رو بیاره میگن تاریخ بهم ریخته قامت میزانِش ممکنه از یه آهنگری باز کاوه رو بیاره ممکنه موسی بیاد و عصا به کارش نیاد ضحاک گرسنه شه و پِیتان بکارش نیاد اربابِ ما دستاش مثه دستای کارگراست اون کسی که کلیدسازِ درهای باغ و طلاست بی ارزش و توو خالین الماس بام جهان چند بار اینو فریاد زد فریادِ لالِ کلام خونش تووی زمستونه ترانه ساز بهار به کنعان یوسِف گم گشته باز آید