[Verse 1]
شب جمعه، هوا سرد
توی خونه کاه گلی، همه جمع
زن و مرد و بچه، و پیر و جوون
دشکارو بقل هم، مامان چیده بود
برو بچه های مدرسه ای، شاد شاد
که دیگه فردارو بیدار نمیشن ز خواب
بابابزرگ به بچه ها داشت فکر می کرد
تسبیح توی دستش، ذکر می کرد
یه جوون اومده بود، واسه مرخصی
یکی توی تولد بود، یکی توی عروسی
بچه طفل شیر خواره، تو بقل مامانش
با این حس امنیت که، لولو نیاد سراغش
بابای کوچولوها، چشاشو باز کرد
پسر بچه هاشو بوسید و ناز کرد
ولی میشد یه چیزیرو تو چشاشون در کرد
که امشب با بقیه شبا فرق می کرد
[Verse 2]
یه دفعه همه چی به هم ریخت
زمین خدا با اون عزمتش لرزید
آسمون داشت روی سر بم میچرخید
دیوارای خونه ها داشت، از همدیگه میترکید
از در و دیوارای خونه ها، داشت خون میچکید
خونه های بی استخون نشست کرد، خوابید
صدای جیغ و داد، آه و نالرو میشد شنید
میشد ترسو تو چشای تک تکشون واقعا دید
هر کی این صحنه هارو از نزدیک دید
مخش پکید، که چند تا بنده خدا، زیر آوار شدن شهید
هیشکی نمیخواست بمیره، چون همه بودن امیدوار
یکی هنوز بود بدهکار، یکی دیگه هم گناهکار
روی مشیت خدا، هیچ وقت نمیشه دست برد
اونی باید زنده بود، اونی که باید میرفت، میمرد
[Verse 3]
دخترک کوچولو، گفت مامان میترسم
بدو دستتو، بیار بگیر تو دستم
دویدن با هم سریع رفتن توی حیاط
ولی عجل دیگه به اونا فرصت نداد
پسر بچه های معصوم توی خواب
کل خونه روی سر اونا شد خراب
ولی بابا از اون جون سالم به در برد
پسر بچه هاشو از زیر خاک بیرون آورد
اون با دست خودش اونارو دفن کرد
از خداوند بزرگ، طلب عفو کرد
که ای کاش که، منم باهاشون میمردم
نه این که عاقبت، من دفنشون می کردم
ولی حالا دیگه دیر شده بابای من
دیگه از این به بعد نمیشنوی صدای من
همش استرس و صداهای تپش قلب
صدای فریاد و باز بسته شدن در
یکی میدوید به شرق، یکی میدوید به غرب
همه پا برهنه، توی این هوای سرد
یکی توی همین ماجرای پر از درد
جون به جون آفرین تسلیم کرد
همه یکی یکی، یک و دو و سه و چهار
حالا شمارشون رسید به پنجاه هزار
[Verse 4]
شهر بم، با اون همه نعمات
ارگ بم، اون مزرعه مرکبات
همه آدمای پر شور و با نشاط
همه با همدیگه رفتن زیر خاک
[Outro]
بیا خودتو آماده کن، واسه جهاد
دست بم رو بگیر واسه اتحاد
اگه پول نمیتونی بدی، دلداری بده
مردم مملکتمونو یاری بده
دستامون میره سمت آسمون
که دیگه زلزله نیاد توی کشورمون
ایرون