با یه حکمِ تخلیه تو جیبِ کُت، با یه زن رو تختِ بخشِ دیالیز،
با یه دختر که داره بُر میخوره، توی تختخوابای مردای هیز،
دیگه فرقی نداره مهرِ سجلِ تو چیه
دیگه فرقی نداره عکسِ رو اسکناس کیه
موقعی که کلیهت حراج میشه، وقتی که خونِ رگاتو میفروشی،
وقتی مجبوری که از پشتِ شیشه با خودت حرف بزنی با یه گوشی،
دیگه فرقی نداره دموکراسی با اختناق
زیرِ سایهی درخت باشی، یا سایهی چماق
گرسنه که باشی، میتونی دولاشی،
میتونی تسلیمِ این دیکتاتورهاشی
میتونی چشماتو ببندی رو رگبار
میتونی یه آجر بشی رو این دیوار...
وقتی که جا میگیری تو یه سُرنگ، وقتی رؤیاهاتو حاشا میکنی،
وقتی که غذای بچه هاتو از سطلای زباله پیدا میکنی،
دیگه فرقی نداره مهرِ سجلِ تو چیه
دیگه فرقی نداره عکسِ رو اسکناس کیه
با گواهی یه فوت تو جیبِ کُت، با یه زن رو تختِ مُرده شورخونه،
با یه دختر که حالا مدتیه شبا رُ بیرون خونه میمونه،
دیگه فرقی نداره دموکراسی با اختناق
زیرِ سایهی درخت باشی، یا سایهی چماق
گرسنه که باشی، میتونی دولاشی،
میتونی تسلیمِ این دیکتاتورهاشی
میتونی چشماتو ببندی رو رگبار
میتونی یه آجر بشی رو این دیوار