[دکلمه] قاعده این ماز..باز رد شدن از دیوارا مجاز از آغاز فقط تا یافتن راز من پشت به پشت حقیقتِ خاک، حرکتم؛ سینه به سینه خاشاک، آدمیّتم [قطعه] جا میمونه کوله پشتی سفر ولی کجای زمین تاریخ بی توشه مُ نصیحت میشه م ، خب خوب پیدا کرده کار بیخ تا آقا امیدم بدوزه با دست خالی .. مردمکشُ به جای گل قالی، به همون آسمون هزار میخ و توبیخ دیگه بی اثره هر چی میخوام خلاصه، ی جنگنده است . صلاحش کوبنده و از رنگ آکنده است ببر زننده ذاتش درّنده است . بَرنده، جهنده و بُرَّنده است پرآب نیست ولی آهنگ زاینده است . شونه ی فرمانده نشونِ تابنده است حالا مهر به شهریور پناهنده است و آینده به جورابامون برازنده گیج و ویجم ازین پیچ و واپیچا..هاج و واجم کردم مارپیچا دوزاری ت کج نیست آباریکلا زمونه با بیست سالگی ت همدستی کرد تا تو رو به جون خودت بندازه کل لگد و چک بزن بیخیال هیکل می فروشم! گاوُ به چند تا لوبیا . همسایه آفتاب هست یِ کافه تریا آرزومِ بگیرم ابرهارو بغل . گم شِ سیاهیِ بارون دغل میکارم دونه ی باورُ رو تو کویر مرکز ماز هست ی اکسیر که امثال ما اسیرن به هزارتو..تسخیر شدند به چهار بندِ تصویر تحقیر میشن نموندن امیر خودشون فقیرنُ یادشون نیست به نون و پنیر [پایان]