اسلحه پره پره
یه مغز خیابونی
که غذای گربه شده
بعضی وقتا فکر میکنی
حیف کل عمرت
یه جای ساکنی و
یکی میده هلت
به سمت قله
بایه شبب تنده
باقدمای گنده
حس می کنه برده
اما هیچکی نی پشته
یه جسم مرده
نویدم که خفته
دنیام که مفته
حاجی اینه زندگی
با یه پله کهنه
بین تو و عمرت
حسرت تضادای بین
خوب و بد و خیرو شرو تو و من و روز شب و غرب و شرق و صلح و جنگ و زیرو بم وسرد و گرم خشک و ترو شادو غم
و مرد وزن و لال و کر و راس و چب و دروغ و راست آشنا و ناشناس و اعتماد و شک
ابتدا و پایان زندگی و مرگ
یک حقیقت تلخ
چشاتو باز کن به این زندگیه بد
ورس2
چرا بی خوابی ترسیده چشات
نود درجه ساعتی که نشسته به پات
همینطور میره جلو آروم میرقصه نگات
آدمای دورتم می چسبن به باد
و بی نظمه صدات
اینا اشک قلمه که تو بخندی به پاش
مشتی عیبی تو هم بی رحمی بپاش
اما دنیاتو ببین که بی رنگه بجاش
روزا که تاریکو بیرحمه شباش
همش جیغ و داد و ترس
خواب و اضظراب و لرز
وهم بعد جنگ مغز
مغز رفت سمت غرب
غرب رفت قرن بعد
بعد شد مرز بین رپ
مرز بین درس
مرز بین فقر
مرز بین خیلی چیزایی
که رد میشه تویه سر
حالا تو بفهم
که چرا غبار غم میشینه رو تن
باز چشاتو باز کن رو به شهر
تضاد