آخر تمومه قصه ها دروغه
تو که نیستی
این دروغ تو رگ این شهرِ شلوغه
تو که نیستی
تو که نیستی همه جا سرده و انگار توی شهر کسی خورشید رو ندیده
تن این این شهر واسه خورشید چه غریبه
تو که نیستی
تو که نیستی بین مرز سایه ها ، روز و شب رو سَر می کنم
خالی از شعر و ترانه، سردی سکوت رو از بر می کنم
توی قاب آینه صورتم رو جا میذارم
تو که نیستی برگ آرزو رو باور می کنم
خسته از طلسم این فاصله ها
تو که نیستی
دلخوشیم مرور بیهوده ی این فاصله هاست
تو که نیستی
تو که نیستی تو گلوی کولی ها میمیره آواز
سقف آسمون کوتاهِ واسه پرواز
تو که نیستی