این یه ترانه ای مرده است
تعبیر قهوه ای تلخ
توی تفاله های یک کابوس
تعبیر خط خطی های
شعرای زخمی ِ کهنه
که زوزه میکشن تو گلوم هرروز
من اون ته فنجون
مثل مترسکی
که بین یه گله
کلاغ گوشتخواره
دارم تکه تکه
می میرم
هرچی که مونده از سایه ام
می ریزه اون ته فنجون
دارن صدامو آتیش میزنن
ته مونده ی چشمامو
روی نیزه ها کردن
گل می کشن بومیای قبیله
خاکسترم رُ باد
مثل یه لنگه جوراب
انداخته رو صورتِ
ساعت دالی
دارم ذره ذره
می میرم
ته این فنجون
یه مرده داره میخونه
تو تفاله
ته این فنجون
قبرِ یه آدمک زنده به گوره
ته این فنجون