؛[قسمت اول]؛
عروسک قشنگ من فال میفروشه
پیرهن پاره پاره ی خاکی میپوشه
شبا روی چند تا تیکه کارتن میخوابه
یه دختر ده ساله ی خونه به دوشه
واستاده پشت چراغ قرمز میدون
میلرزه توغروب برفی زمستون
عروسک من دستاتو ها کن
دنیا بیرحمه سقفی پیدا کن
ننه سرما با هیچ کسی شوخی نداره
تا بجنبی یه آدم برفی جات میذاره
عروسک قشنگ من تو جاش خوابیده
یه لحاف سفید برفی روش کشیده
لبخند تلخی یخ زده گوشه ی لبهاش
کی میدونه کی میدونه چه خوابی دیده
جاش خالیه پشت چراغ قرمز میدون
هیچ کس اونو یادش نمیاد تو خیابون
عروسک من چشماشو بسته
برف سنگین رو موهاش نشسته
برگه های فالش هنوز تو دستش مونده
ننه سرما قصه رو به آخر رسونده