من اين روزا يه حال ديگه ای دارم
هميشه هيچ وقت اينطور نبودم
هميشه نیمه خالی رو می ديدم
به فکر نیمه های پر نبودم
هميشه فكر ميكردم زمين پسته
خدا رو سوی قبله ميشه پيدا كرد
همين ديروز سمت اين حوالی بود
يكی در زد , خدا رفتو درو وا كرد
من اين روزا يه حال ديگه ای دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
منو تو ديگه تنها نيستيم چونكه
خدا باما نشسته چای مینوشه
ملخ افتاده تويه خرمن گندم
منم مثل همه از کار بیکارم
به جای داس شونه توی دستامه
فقط به فکر گندم زار موهاتم
اگه بارون به شیشه مشت میکوبه
بیا اینجا بشین کنار این کرسی
خدا با دست من دستاتو میگیره
تو از چشم خدا حالم رو میپرسی
نه اینکه بیخیال مزرعه باشم
دیگه از باد پاییزی نمیترسم
نگو این آسیاب از پایه ویرون شد
خدا با ماست من از چیزی نمیترسم