؛[قسمت اول: یارا]؛
اونم مث منه، یه پسر کوچولو رو پله
جلو خونه دم دره
که میذارن سر به سرش
نمیذارن حرف بزنه
نامردا / آدمها
اونم مث منه، یه دختر هفت ساله
غرق توی رویای شادش، رو بالش
بلند میشه از خواب نازش، خب باشه
بدش میاد تو صف مدرسه باشه
-
اونم مث من، تقریبا، ترسید از
آدم بدا، آدم خوب قصه شد، دردی از
جامعه، خونواده، نشد دوا، ترجیح داد
قمار کنه و ببازه هر چی داشت
-
اونم مث من، به گند زد به بردن
ساخت، باخت، خودش رو زد به مردن
جنب نخورد، بقیه حقش رو خوردن
پوستش رو کردن، پسش آوردن
؛[قسمت دوم: بامداد]؛
اونم مث منه، دنبال هنره
ازش باید خواهش کنی که هر وری نره
عاشق تجربست، درو بستو رفت سفر
زد قید درس و مشق
-
اونم مث منه، یه عراقی جوون
میره رای میده، با صدای اذون
میخونه دعا اسلحه بشه ارزون
یه دونه بخره مثل آدمای ترسو
-
اونم مثل منه، یه مادر پیره
چروک چروگ تجربه به موی سفیدش گیره
اونم مثل من به یه چیزی وابستش
اونم اگه بچش نباشه میمیره
-
اونم مثل من باخت فقط کل عمرش
همه زدن رو دوشش و گفتن بردی بغضش
رو قورت داده زور میگن کور باشه
ولی دید میزنه از لای درهای پشتش
؛[قسمت سوم: دیگرد]؛
اونم مث من بود سرودو از بر
زمزمه میکرد وقتی دستش میزد یخ
اگزوزا داغ بودن گازو پر میکردن
مرز پرگهر
مرز پرگهر
اونم مث من بود وقتی که جون میداد
حس میکرد زنده میشه یه جای بهتر
خسته بودو خوشحال از خروج از این محور
خمپاره، آتیش، جیغو ناله، نفرت
اونم مث منه درگیر ماتمه
سر میکشه یه ضرب واس تلخی آخرش
شعلههای آتیشه میسوزه تنش
منتظر روزیه که سرد بشه خاکسترش
سادهدل و ترسو اونم مث من بود
صبا پا میشد با یه صورت اخمو
طلبکار از عالم، بدهکار به ساعت
منتظر معجزست بخوابه راحت