؛{قسمت۱}؛
يه روز خوب و آروم مياد بيرون
زير بارون بي خبر ازينکه
يکي اون بالا هست
نميدونه زياده دست روي دست
بنده هاي خدا بي خبر از فکرشون
نميدونن توي سر دارن فکرشون
سوار ماشيني به اسم مسافرکش
که هيچکي نداده مجوز بش
که توي جاهاي خلوت
ميکنه راهشو عوض
تفلي مثل پرنده زندونه تو قفس
حتي زجه ي آدمُ درک نميکنن
فاسدن و فساد و ترک نميکنن
تصور ميکنم چه حالي بش دست ميده
وقتي دست يکي ديگه
به بدنش وصل ميشه
وقتي بيدار ميشه چند تا نامرد
بش تجاوز کردن نميکنه باور
حالا زندگي ديگه واسش سخته
همه بهش ميگن که بدبخته
همه به چشم بد اونو نگاش ميکنن
همه با لحن بد اونو صداش ميکنن
؛{همخوان}؛
آره خدا دارم درد تو قلبم
که تبديل شد به غم تو حرفم
آره خدا دارم درد تو قلبم
راهو ميرم پياده بر ميگردم
آره خدا دارم درد تو قلبم
که تبديل شد به غم تو حرفم
آره خدا دارم درد تو قلبم
راهو ميرم پياده بر ميگردم
؛{قسمت۲}؛
تو اينکار خيري نيست جز گناه
بدون که داره ميبينتت اون خدا
کسي که زندگي بهت بخشيده
يه روز اينکارتو بهت پس ميده
رسوات ميکنه جلو همه مردم
دوست داري زودتر، ببيني تو مرگُ
منو تو، از خشت يه خاکيم
زنده ايم حتي اگه ببازيم
آره توش، داريم خيلي دليل
واسه زندگيمون داديم خيلي شهيد
از دانشمند داريم تا فيلسوف
محققاني بزرگ تر از کريستوف
ظالم نباشيم چون گريبانگره
بگو رسم، دليران اينه!؟
پس آدم باش خوب زندگي کن
ميدونم دوست داري تو زندگيتو
نذار خشم خدا بشينه رو سفرت
اون دنيا نداري تو مجال فرصت
نذار رسوات کنه که بد درديه
اين نصيحت نيست فقط همدرديه