دلم تنگه برات واسه بودن باهات برای دیدن روت واسه لمس کردن موت شنیدن صدات برای اون چشمات داستان اون نگات واسه اون موی سیات پیچ و تاب اون موهات چهرۀ بی همتات شونۀ پر قوات قدرت اون دستات فشار اون بغلات اطمینان قدمات واسۀ سر تا پات برای داستانهات حرفای پر معنات واسه اون خش تو صدات اون صدای بیریات حتی اون دروغهات دلم تنگه برات نرمی اون لبهات برای اون بوسهها که دلو میداد به فنا گرمی نفسهات اون صدای گیرات طنین اون صدات میپیچه توی سرم انعکاس خندههات قه قه بیپروات اون شور و اون نشاط اون مهربونیهات تا ابد به یادمه اون همه مهر و وفات اون همه احساسات همه اون شوخیهات شکوِههای بیجات تمام اون نمکهات حتی اون شیطنتهات حتی دلسنگیهات دریغ از اون روزها اون روزها و شبها چرا زود گذشت زمون؟ دیدی شد چه زود تموم؟ اون شب تا سحرگاه... شب تا سحر من بیخواب پریشون و بیتاب شبا بیدار و خراب در خیال اون سراب نقش تو روی آب...