Ebi - Safar lyrics

Published

0 301 0

Ebi - Safar lyrics

تو ای تنهای معصومم چه درد آور سفر کردی چنان در خود فرو مردی که من دیدم خود دردی در آن سوی پل پیوند تویی با خنجری در مشت در این سو مانده پا در گل منم با خنجری در پشت تو ای با دشمن من دوست صداقت را سپر کردی چه آسان گم شدی در خود چه درد آور سفر کردی خدا این راه گم کرده که از شیطان تهی تر بود تورا خواند و تو هم رفتی که حرفش حرف آخر بود خدای تو به سحر خواب به تو بیگانگی آموخت غم دور از تو پوسیدن مرا در خویشتن می سوخت تو ساده دل ندانستی خدای تو دروغین بود تنی خاکی و درمانده خدای تو فقط این بود تو ای با دشمن من دوست صداقت را سپر کردی چه آسان گم شدی در خود چه درد آور سفر کردی چنین زخمی که من خوردم نه از بیگانه از خویش است هراسم نیست از مردن ولی مرگ تو در پیش است شب رفتن تو را دیدم ولی انگار در کابوس فقط تصویری از تو بود تو را نشناختم افسوس کسی هرگز به فکر ما نبود و نیست ای هم درد برای مرگ این قصه کسی گریه نخواهد کرد