اسیر ذهن بیدرد ، تو یه مسیر بیسر پناهی که داره از آسمون سنگ میاد
شبیه مرد بیدغ دغه های قصههای صادق هدایت تعبیر مرگ میخواد
بره با سر توی لجن بشینه که بگه من ، یه عمر دل خوش بودم با یه دل تنگ ,شده واسهٔ وطنم اما رنگ
ایرانی بودنته که شده مهر ننگ ،
روی دست عشق خال کوبای حامیجنگ یا روشن فکرای مونگل پای منغل و بنگ
که ، آخر و عاقبت این بود و طالع نحس ، بخت برگشتهٔ حاصل زجر ، دههٔ فجر ، بابا بیخیال بکش بیرون تا همین جأ بسته .!
آره داشی،،، ماها خیلیوقته تو ترکیم و پوز بندامونو برداشتیم و آماده جنگیم
میگن راهش اینه ، باس از جامعه طرد شئٔ ، بیا تو مسیر من تا یکم دریده تر شئٔ
با یه رپ فلسفیکه قابل فهم تو نیست ، جوری میخونم که بشه حالا خشتکا خیس ، تو هم خودت و لیس .....این کار تو نیست
(هم خوان)
تا فردا ، کیمرده ، کیزنده ، این مهم روزی رسونه
تا فردا ، میشوره گریههات غباره غصه هات و نگیر بهونه
میگیرو به راه ، همه حال و روزت ، دردات نمیگی ولیبا سکوتت
خیلیچیزار و میفهمونی که بار دوشت ، سنگین شده و میگیکه پر گوشت
یه روزی شاه میرهو ملا میاد ، خیلیسادهست ، نوبت به تولههاشون ، حکام آقا زادست
من و تو اسیریم توی دست تاریخ و ته ش ، با خون من و تو می نویسن آزادی کشک
اره فقط اینه ، مرام روزگارت ، روزهای خوش میرن ، روزهای بد موندگاره
که من و تو عازم یه سفریم با دست خالی، جای آب تو جوی خیابونا خون شه جاری
از گریهها ی پدری که از غصه دق کرد ،دختر زیر شکنجه تو زندان بچه سقط کرد
یا از تجاوز به پسرامون حرف نمیزنیم ، لال شدیم ، فقط نعره میزنیم
(هم خوان)
تا فردا ، کیمرده ، کیزنده ، این مهم روزی رسونه
تا فردا ، میشوره گریههات غباره غصه هات و نگیر بهونه
بازم دلت پره ، زیر لب سیگار ، دود میکنیو می بینیکه سحر و جادو
روی ورق شعر تو واژه هنگ و کف پیاده روها رو با تو تنگا تنگ طیمیکنه و دل فقط گریه داره
زیره آسمون شب فقط فکر چاره ، جای خوابی، تو هم مثل من باش
نفست غورت بده , حبس غم باد زیر گلوت ، بازم لبات قفل ، هر چیخوندی و نوشتیگفتن کفر
وقتیپیاده رو هارو گز کنینفس ، می کشی تو عالم یه رویای عبص
واسه پریدن زود بود از اون قفس تنگ ، ماها خیلیوقت مردیم و یه سنگ
از کفّ پیاده روها رو نقش قبرت ، لبریز از عقدهاست کاسهٔ صبرت
(هم خوان)
تا فردا ، کیمرده ، کیزنده ، این مهم روزی رسونه
تا فردا ، میشوره گریههات غباره غصه هات و نگیر بهونه