02 _ شما در تِئاتر هستید
ورود سگ ممنوع !!!
هرکس زود تر بیاد جلو تصویرو واضح تر میبینه
بلیط داره ؟ نداره ؟
تاسف داره شدید
رو دیوار بزرگ نوشته با تعصب وارد نشید !!!
هر یه لحظه داد
هر یه لحظه داد
همه منتظر شادی بودن
پرده رفت کنار
آماده ای واسه خنده
قصه درست کردیم
شادی داریم با پدر
جاسیگاری خاکستر
بابایی وجود نداره
موجودیشم صفره
حالا تو هر عابر بانکی بره ... شادی
ازون چشا داره که خوشی ندید
منشی جدید لازم داشتن که رفتی واسه ی استخدام
این لطف خداست
استفراغ
این مدلی ببین که همه حول توان
شادی مراقب بدن خود باشید
این یه تابلو بود دم در ورودیه دنیایه تو
هرکی میخواد بقیشو نبینه بلیطشو پس بگیره بره
این داره بستگی به دلت
مراقب بدنت باش ، باش مراقب بدنت خواهر
یاد گرفتم از دبستان من
که باید دنبال بدنت باشم
وقتی افتاد روسریت
روزمین بیفتم عقبت بازم
وای دنبال تو سری خوردنیم از ارباب
قصه ما
بابا چایی سرد نشده بخور
من میرم تو اتاقم
درگیر درسم باز تا پس فردا
بازم تنهام
خواهشا تو اتاق نیا
حس من بدِ بت
مثل بستن چشم
واسه وقتی که از پشت می چسبی
نمیدونم عشق پدره یا شهوته یه سگ
چند دفعه بگم که دراتاقو ببند
داستان مامان کو
میخوام بخونمش باز تا به پاهام جون بده شاید ، شاید
یه شهر بزرگ با خیابونای خالی از ماشین
تا مبادا کسی هوس کنه که جلوی دیگری ترمز کنه
نوشته تنها پول لبخند و شهر پُر از موسسه مالی و اعتباریه
اینجا نوشته مردم این شهر به قهرمان بودن عادت میکنن
مردم من ؟ قهرمان ؟
قهرمان نمیخوان مامان قهرمان نمیخوان
مردم غذا میخوان با اعتبار ولی زنگ نمیزنن تمیزن نوعن هیچی نیستند
آمبولانسا دارن مردمو زیر میگیرن
به قول تو قان قان
اصلا برا هم ارزش ندارن
تاکسی هاش مقصد ندارن
موندن شور بختا ول
مسافراشم دخترای پونزده شونزده ساله
کجایی نیستی مامان
ببینی چند ساله بابا
چقد مشکوک شده کاراش
میفهمم از رو نگاهاش
ازرون پاهام تا سرم
ازش خجالت میکشن میترسن
مامان میترسم نگاهاش وحشتناکن
بابا بیش از حد
خونواده ی آقای هاشمی
یادته خودمو جا اونا جا میزدم
هر شب توی جام میلرزم از دستش
دنبال چایی رفتم از پشت گرفتم
گفت بدش من تنتو امشب مال منی
چطور آدمای زمینو بشناسم ؟
سریع هُلش دادم
یه تصویر از بچگیم
هر از گاهی دستم تو دستش تو پارک
من از تاب میترسم بابا
هُل نده بابایی ، هُل نده بابایی
انقدر وحشی بودی
منفی بودی جمعمون جمع شد اهلی شدیم پدر
ضجّه ،ضجّه آه
ضجّه ،ضجّه آه
من افتادمو اون هُل میداد میکشید خط به لحظه هام
خودتو آزاد کن بده تن به من یه بار
بزرگترین اشتباهو توی قلب من بکار
هر یه لحظه آه
هر یه لحظه داد
شادی منتظر شادی بود که پرده رفت کنار