من مستم و مدهوشم شبگرد قدح نوشم از طایفه بی خبرانم دیوانه‌ی با نام و نشانم من قصه نمی دانم افسانه نمی خوانم دردی كش میخانه عشقم سر حلقه صاحب نظرانم مرا می ز جام وفا باید ای می فروشان مرا خانه میخانه ها باید ای باده نوشان من از انچه رسوا کند نام عاشق نترسم و زان می که اتش زند کام عاشق نترسم بیا ای عشق افسونگر فراموشم مکن دیگر تو ای روان من شور جان من امید من در جهان من به زندگانی تویی که جاودانی