[قسمت 1]
تف به هرچی فتحه و کسره
که باعث شد یکی به حرفت بخنده
همون فرق تو لهجه
تف به هرچی دستت رو بسته
تف به هرچی فرق تو رنگه
که رسید به چشم تا تو مغزمون جنگ شه
همه فقط ظاهر رو دیدن
کسی نفهمید چیه حرف تو قلبت
تو این شهر پر از چرک فقط نفسامه
که میرسه به دادم و دیگه سردیه تنم داغه
منو داره میخوره از تو بدجور
تو همه ی روز و شب دردی که دهن داره
تورو میکشن به هر سوتا ترسو شی
داستان همینه تا وقتی هرکی یه طرف باشه
تو یه کارگر توی کندوی زنبوری
میرسونی به ملکه ای که نیشش همش بازه
اگرم که بگی نه پرت توی پستویی
دندوناتو میکشه و میشی تلفاتش
باید با وجدانت ترس رو بترسونی
از هیچی نترس تا وقتی این یه قلم بات
این میفهمه هر روح جنگجویی
که یه اتیش نهفته زیر تنش خوابه
میرسه روزی که این اتیش بیدار میشه
اون روز که دنیا میشه قشنگ آره
[همخوان]
انگار همش تو یه ثانیه گذشت
از احساسی که کشتم تا شعرایی که گفتم
آه زندانیه مخم ، آه زندانیه مخم
انگار همش تو یه ثانیه گذشت
از احساسی که کشتم تا شعرایی که گفتم
آه زندانیه مخم ، آه زندانیه مخم
انگار همش تو یه ثانیه گذشت
از احساسی که کشتم تا شعرایی که گفتم
آه زندانیه مخم ، آه زندانیه مخم
[آوترو]
انگار همش تو یه ثانیه گذشت
از احساسی که کشتم تا شعرایی که گفتم
آه زندانیه مخم ، آه زندانیه مخم