مث شیشه نامرئی ام پیش تو نمیبینی چشمام بارونیه درا بازن اما یه زن روز و شب تو بی منطقی هاش زندونیه باید گم بشم توی لاک خودم تو دنیای بی مرز این خستگی به جایی رسیدم که بی اختیار به دیوونگی ها میگم زندگی من آرایشم جنس دلتنگیه نمیشه غمو از لباسام شست باید گرد گیری شه رویای من چقد تلخه این انتخاب درست من هر چی که میخوام جاش خالیه همش خیره موندم به این پنجره خودم رو فراموش کردم ولی محاله که قولات رو یادم بره من از موندن و رفتنت شاکی ام چرا باید این حس رو انگار کرد؟ نخواستی ؛ نمیشه ؛ همش دیر بود چقد میشه روی عشق اصرار کرد ؟ به حرفای تکراری من بخند بگو خوب موندن برات سخت بود کسی که نگاش یخ زده رو بروت یه روزی چقدر با تو خوش بخت بود من آرایشم جنس دلتنگیه نمیشه غمو از لباسام شست باید گرد گیری شه رویای من چقد تلخه این انتخاب درست من هر چی که میخوام جاش خالیه همش خیره موندم به این پنجره خودم رو فراموش کردم ولی محاله که قولات رو یادم بره